جدول جو
جدول جو

معنی مغشوش شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مغشوش شدن
آشفتن
تصویری از مغشوش شدن
تصویر مغشوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
مغشوش شدن
آشفته شدن، پریشان شدن، غش دار شدن، غشی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کنایه است از ساکت و آرام و گرد شدن از ترس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغلوب شدن
تصویر مغلوب شدن
کالیدن شکست خوردن شکست یافتن شکست خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکشوف شدن
تصویر مکشوف شدن
آشکار شدن، برهنه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغرور شدن
تصویر مغرور شدن
فریب خوردن، خود خواه شدن گول خوردن فریفته شدن: (اگر صاحب طرفی از همسایگان مملکت بکمال حلم و وفور کم آزاری این خسرو نوشیروان معدلت مغرور شود) (المجم. چا. دانشگاه. 14)، متکبر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغشوش کردن
تصویر مغشوش کردن
شوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم شدن، به کار پرداختن در کار شدن بکاری سرگرم شدن اشتغال ورزیدن در کار شدن: این بگفتند و بشراب خوردن مشغول شدند. هرکس از خود و دوستگانیی بسمک میدادند و سمک میخورد
فرهنگ لغت هوشیار
ستردن شمیدن تیبیدن . دهشت زده شدن حیران شدن، بیهوش شدن: میشدم بی خویش و مدهوش و خراب تا بیفتادم ز تعجیل و شتاب. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محشور شدن
تصویر محشور شدن
گرد آمدن باکسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوش شدن
تصویر مشوش شدن
آشفتن تپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محشور شدن
تصویر محشور شدن
((~. شُ دَ))
گرد آمدن با کسی (کسانی) در روز قیامت، معاشر شدن
فرهنگ فارسی معین
پریشان شدن، آشفته شدن، مضطرب شدن، ناآرام شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی خویشتن شدن، بی خود شدن، محو شدن، بی هوش شدن، از هوش رفتن
متضاد: به هوش آمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشکارشدن، فاش شدن، عیان گشتن، ظاهر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرگرم شدن، درگیر شدن، گرفتار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غمگین شدن، اندوهناک شدن، حزین شدن، محزون گشتن، اندوهگین شدن
متضاد: مسرور شدن، شادمان گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکست خوردن، مقهور شدن، منهزم شدن، منکوب شدن، بازنده شدن، باختن
متضاد: پیروزشدن، تسلیم شدن، مجاب شدن
متضاد: غالب آمدن، غالب شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غضب شدن، مورد غضب قرار گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متکبرشدن، متفرعن گشتن، خودستا شدن، خودبین شدن، پرمدعا شدن، گران سر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیان دیدن، غبن داشتن، گول خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشفته شدن، پریشان شدن، مشوش شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد